loading...
آذربایجان
ارسلان آذربایجانلی بازدید : 562 پنجشنبه 27 خرداد 1389 نظرات (1)

ازکتاب: «در خدمت و خیانت روشنفکران»، انتشارات رواق- چاپ سوم .
فصل پنجم: روشنفکر ایرانی کجاست؟

آنچه گذشت، طرح مساله روشنفکران ایرانی بود و سنگینی بار وظایف ایشان از دریچه مشکل بی سوادی یا بطور کلی مشکل روشنفکران در ممالک استعمارزده و در میان مردمی که توانایی خواندن ندارند، و فقط می توانند ببینند و بشنوند. و حال آنکه مشکلات دیگر نیز مطرح است. مشکلات دیگری که روشنفکر فرنگی و غربی یا روشنفکر در حوزه دموکراسی های توده ای با آن طرف نیست یا سال ها است که به حل آنها موفق شده است، یا اصلا برای او مطرح نبوده است و برای این که بهتر متوجه باشیم که روشنفکر ایرانی کجا است، یکی دیگر از این مشکلات را مطرح می کنم که مشکل زبان ترکی است. پیش از این اشاره کردم که از جمعیت 25 میلیونی ایران دست کم 6 تا 7 میلیون نفر در حوزه زبان مادری ترکی به دنیا می آیند و در آن حوزه به سر می برند. اما به این زبان مادری حق ندارند در قلمرو هنر و فرهنگ و مطبوعات و ابزار ارتباطی و خدمات اجتماعی سخن بگویند و ناچارند زبان دیگری را به کار ببرند که فارسی است و حوزه ای خارج از حوزه بالش زبان مادری، به ایشان تحمیل شده است. یعنی که در مدارس، در مطبوعات، در رادیو و تلویزیون، در نامه نگاری های دولتی به کاربردن زبان مادری ایشان ممنوع است. فقط روزی نیم ساعت از رادیو تبریز چیزی به زبان ترکی پخش می شود. درحالی که نه تنها برنامه های عریض طویل رادیویی به کردی هست بلکه حتی به لهجه گیلکی هم از رشت برنامه ها پخش می شود! قدم اول از نتایجی که مترتب بر این وضعیت است 6-7 ملیون آدمی را در ایران از بدوی ترین حقوق بشری محروم کرده ایم که به کار بردن آزادانه هر زبانی باشد که می خواهند .
ببینیم چه نتایجی دیگری بر این وضعیت مترتب است.
با توجه به این که ملیت های چند زبانه در روزگار ما اندک نیست(هند، عراق، لبنان، یوگسلاوی، سویس و غیر هم ...) و نیز با توجه به اینکه در ایجاد وحدت ملی مردم یک ناحیه جغرافیایی عوامل مذهب، تاریخ، آداب، شرایط اقلیمی و بسیاری عوامل دیگر نیز مطرح است و به هر صورت وحشتی نیست که اگر مردم آذربایجان را در به کار بردن ترکی (یا آنچنان که به غلط اسم گذاری کرده اند: آذری) آزاد و مختار بگذاریم. اکنون اجازه بدهید که به عنوان زمینه بحث با نگاهی سریع به وقایع سیصد ساله اخیر بنگریم. نمی دانم که دقیقاً از چه تاریخی زبان ترکی در آذربایجان رایج شده است. گرچه طرح این سؤال نیز غلط است، چرا که هیچ مجموعه بزرگ انسانی یک شبه زبان خود را عوض نکرده اند یا مذهب خود را یا آداب خود را. اما می دانیم که هر مجموعه بزرگ بشری در اثر مراوده با دیگر مجموعه ها، بده بستان های مادی و معنوی فراوان می کند. یکی از آنها زبان. و آذربایجان که نه تنها معبر بلکه حتی اردو نشین قبایل بسیاری از ترکان بوده است(از سلجوقی بگیر تا هلاکو و دست آخر ترکان آق قویونلو و قره قویونلو که سلف بیواسطه صفوی هستند) به مرور زمان تاتی آذری خود را که به احتمال قریب به یقین بازمانده زبان مادها بوده است از دست داد و ترکی را پذیرفت. نکته اول حاصل از این واقعیت تاریخی این که اگر حتی زبان عربی با وجود پشتوانه مبنای ایمانی مقتدری همچون اسلام نتوانست خود را جانشین فارسی کند، شاید به این دلیل بود که ساخلوهای عرب اندک شماره بودند و پس از گذر صد سال در دریای وسیع اهالی حل شدند و اگر ترکی بی پشتوانه هیچ مبنای ایمانی محتملی شاید در طول دویست و سیصد سال جانشین زبان محلی شد، می توان گفت که یکی به علت کثرت اردوی ترکان و تداوم هجوم ایشان بود و دیگر به علت این که در زبان محلی (تاتی آذری) نه ادبیاتی وجود داشت و نه شعری و نه سنت فرهنگی جا افتاده ای همچو ادبیات و فرهنگ فارسی. گذشته ازاینکه ازنظراقلیمی آذربایجان به نواحی شرقی ترکیه فعلی بیشتر شباهت دارد تا به گیلان و مازندران یا به کردستان یا به عراق و فارس، و می توان گفت که آنچه از نظر تاریخی و فرهنگ و زبان برترکیه فعلی رفته است، ناچار شامل حال آذربایجان نیز می شده. صرف نظر از این شاید و بایدها این را می دانیم که آذربایجان منشأ و مولد صفوی ها بوده است. و ناچار باید تشیع، اول در آنجا یک دست شیوع یافته باشد، و سپس به سراسر مملکت کشیده باشد که در هرگوشه ای حوزه های تشیع سابقه های تاریخی داشته، و سؤال می کنم که آیا زبان ترکی در آذربایجان خود محملی نبوده است برای شیوع سریع تشیع در آن ولایت؟ اگر توجه کنیم که اغلب کردها هنوز هم به تشیع نگرویده اند و نیز اگر توجه کنیم که از صفوی تا قاجار عده کثیری از اطرافیان دربارها ترکها بودند که به قزوین و سپس به اصفهان و سپس به تهران نقل مکان کردند، شاید دلیلی در دست داشته باشیم برای تأیید این حدس که اختلاف فارسی و ترکی اولین اثر خود را به نفع استقرار تشیع در آذربایجان و سپس در سراسر مملکت کرده است. و کمی که وسعت نظر داشته باشیم می توان قدم را فراتر گذاشت و دید که گرچه ترکی نتوانست پس از دو هزار سال معارضه با فارسی خود را از سمت شرق به این ولایت تحمیل کند چراکه خراسان را با همه عرض و طول تاریخی و جغرافیای و فرهنگی اش، پیش رو داشت، به عنوان سد سکندری، عاقبت لقمه را از پس سر به دهان ما کذاشت. یعنی که آذربایجان. و اکنون این دیگر یک واقعیت تاریخی است که چه بخواهیم، چه نخواهیم وجود دارد و نمی شود انکارش کرد. نکته بعد این است که در برخوردهای ایران با عثمانی و روس در سراسر دوران صفوی تا اواخر دوره قاجار ( یعنی از اوایل قرن دهم هجری تا اواخر سیزدهم ) میدان اصلی جنگ، آذربایجان است. اغلب شهرهای آذربایجان درطول این سه چهار قرن بارها غارت شده است و اشغال شده است و ویران گشته. و پیش از آن نیز تبریز و سلطانیه بارها پایتخت بوده. به هر صورت در شروع برخورد ما با فرنگ و تکنولوژی، لطمه های اول را آذربایجان خورده،ضمن این که قدم های اول را برای مقاومت نیز در همان جا برداشته اند. بکار بردن سلاح آتشی، تأسیس روزنامه، تأسیس مدرسه، نمایش نامه نویسی، ترجمه از فرنگی، سفرنامه نویسی و الخ ... همه یا در آذربایجان یا از آنجا شروع شده. و آیا به اعتبار همین پیشقدمی ها پیشقراولی ها نیست که در سراسر دوره قاجار تبریز ولایتعهدنشین است؟ توجه کنید که اعتبار خراسان در حوزه خلافت اسلامی یکی به این بود که ولایتعهدنشین خلافت بغداد شد یا به عکس، و همین واقعیت فرعی خود اعتبار مجددی برای خراسان فراهم کرد که از آنجا اولین نهضت های استقلال طلب در مقابل بغداد برخیزند منتهی اگر ولایتعهد نشینی طوس نوعی استمالت بغداد بود از حوزه جغرافیای بزرگی که هم می توانست مزاحمتی برای بغداد فراهم کند و هم می بایست نگهبان بیضه اسلام باشد، در مقابل هجوم ترکان، ولایتعهد نشین تبریز استمالت دیگری بود از حکومت تهران تا خط اول جبهه اگر نه مصون دست کم دلگرم بماند آن وقت با توجه به تمام این مقدمات آیا نمی بینید که چرا مفهوم انجمن های ایالتی و ولایتی به اصرار تبریزیان در قانون اساسی گنجانده شد؟ و چرا مشروطیت را قیام تبریز نجات داد؟ و چرا نهضت خیابانی و پیشه وری و هردو با یک اسم و عنوان هم از آذربایجان ظهور کرد؟ باز به این نکته خواهم پرداخت.
نکته دیگری که صرف نظر از آن شاید بایدها می دانیم این است که زبان داخلی دربارهای صفوی و قاجار ترکی است. و گرچه زبان رسمی و کتاب دولت به اتکاء میرزا بنویس ها منشی های کاشی و نطنزی محلاتی و آشتیانی فارسی است، اما چه بسیار شعرها و نامه های درباری که به ترکی به باب عالی استامبول رفته است تا از آن سمت جوابش به فارسی برگردد و اگر اغلب اصطلاحات دولتی و حکومتی مثل عدلیه و نظمیه و بلدیه به تأثیر از ترکی استامبولی وارد فارسی شده است به این علت است که عده ای دیگر از منشی های درباری به دنبال شاه زاده ای که دوره استاژ خود را در تبریز گذرانده بود و برای سلطنت به تهران می آمد به این سمت می آمدند و صاحب کیا-بیایی در دستگاه دولت یا حکومت می شدند. نمونه عالی ایشان حاج میرزا آقاسی. نکته دیگری که می دانیم این است که به علت همین پیشقراولی ها و پیشقدمی ها و پیشمرگی ها و مهم تر ازهمه هم زبانی در صد ساله آخر دوره قاجار تا استقرار حکومت کودتای 1299 – عطف فرهنگی روشنفکر آذربایجانی یا به قفقاز است یا به استامبول چون که از مقابل هجوم محمد علی شاه به مشروطیت جماعتی از روشنفکران به استانبول مهاجرت کردند و نوشته های آخوندزاده صابر تبریزی، طالب اوف و دیگران که توجهی به سوسیال دموکراسی قفقاز داشتند، در پی ریزی مشروطیت و قیام تبریز سخت مؤثر بود آن وقت درچنین محیطی از کشش و دفع و دعوی و پیشقدمی است که اوان قرن 14 هجری به بعد حکومت تهران برای یکدست کردن زبان مردم در سراسر مملکت نه تنها کوشا بود بلکه همان سختگیری هایی را می کرده که صفویه در یکدست کردن مذهب مردم کردند که البته تا قبل از توسعه فرهنگ و مدرسه و مطبوعات و کتاب خوان مسأله اختلاف زبان چندان حاد نیست. چرا که مرد عادی عامی، با سواد و مکتب و خواندن کاری ندارد (مگر مختصری در حوزه شرعیات و مسائل مذهبی که هنوز تنها حوزه ای است که به کاربردن زبان ترکی در آن ممنوع نیست) اشاره می کنم به روضه خوانی ها و نوحه های ترکی و به کتاب هایی بی شمار آن. اما از طرفی به علت اعمال سیاست وحدت ملی حکومت های پس از مشروطه و از طرف دیگر به علت جذبه آزادی زبان های اقلیت که انقلاب اکتبر روسیه به رسمیت شناخت و حکومت کودتا که اولین شناسنده حکومت لنین بود آن را درک کرده بود و ناچار نسبت به ترکی باید سخت تر می گرفت. اکنون چهل و چند سالی است که تمام کوشش های حکومت های ایران نه تنها بر محدود کردن، که بر محو کردن زبان ترکی است. آن را آذری نامیدند، زبان تحمیلی نامیدند، اسم شهرها و محله های آذربایجان را عوض کردند، اما هنوز که هنوز است کوچکترین موفقیتی در از بین بردن زبان ترکی نداشته ایم .
علاوه بر این موجب نوعی نفاق مخفی شده ایم، میان ترک و فارس که به کوچکترین زمینه مناسب از نو همچو دموکرات فرقه سی سر بر خواهد داشت. صرف نظر از متلک گویی های خفت آورد و دوجانبه ای که در این میان رایج است ) و نمونه هایش به قلمرو ادبیات و تاریخ نویسی هم سرایت کرده است ( وضع جوری شده است که به جای ایجاد نوعی وحدت ملی، نوعی نقار ملی جانشین گشته که حکومت های ما برای استقرار نظم خالی از عدالت خود به آن، چه تکیه ها که نمی کنند. تنها با توجه به همان یک واقعیت که دستور عمل حکومت ها است، در اعزام کارمند و سرباز فارس به نواحی ترک نشین و کارمند و سرباز ترک به نواحی فارس نشین. با این نتیجه تأثرآور طرفیم که در سراسر مملکت چه کارمند و چه سرباز ژاندارم (یعنی آخرین حلقه های ارتباط حکومت و مردم) با مردم محلی بیگانه اند. و رفتارشان نوعی رفتار استعماری است که نه بر اساس تفاهم دو جانبه، بلکه بر اساس ترس و بیگانگی مستقر شده است. من حتم دارم که در تمام درگیری های خیابانی و بیابانی این چهل ساله اخیر در هیچ ماجرایی هیچ سرباز محلی به روی اهل شهر و ولایت خود اسلحه نکشیده. بلکه این سرباز ترک بوده است که در تهران یا سرباز فارس بوده است که در آذربایجان روبه مردم شلیک می کرده که عصبانی نسبت به تمام بی احترامی های ناشی از شنیدن آن متلک ها که سابقه ذهنی می دهند، حالا فرصت کینه توزی یافته. اگر رابطه دولت و حکومت با مردم یک رابطه سالم نیست به دلیل این است که چنین سیاستی در اعزام مأمورها رعایت می شده تا به گمان خود وحدت ملی ایجاد کنند، اما در حقیقت مدام خوراک رسانده اند به ایجاد سوءِ تفاهم میان آمر و مأموری که زبان یکدیگر را نمی فهمند. و توجه داشته باشید که آن مأمور خرده پا (سرباز و ژاندارم و کارمند ساده) هرگز از روشنفکران نیست و مراحل عالی کلاس و درس و دانشگاه را ندیده تا بتواند در رفتار خود تعدیلی کند، و اما درباره روشنفکران برخاسته از محیط های ترک زبان خود من فراوان دیده ام شاگردانی را که در کلاس های درس این بیست و چند ساله معلمی ام سرتاسر سال کوچکترین عرض اندامی در کلاس نمی کرده اند به ترس از مسخره شدن. چرا که زبان فارسی را خوب نمی دانسته اند و نیز شنیده ایم که، از داوطلبان کنکورهای دانشگاهی مملکت، ترک زبانان 30 درصد کم تر از فارسی زبانان پذیرفته می شوند، و روزی در اردبیل با مدیر مدرسه ای که سابقاً شاگردم بود مصاحبه ای داشتم که می گفت، اول هر سال تحصیلی برای نام نویسی شاگردان علاوه بر مدارک و عکس و رو نوشت شناسنامه که باید داشته، او سر بچه ها را هم نگاه می کند که اگر اثر قمه زدن زیر موهایش بود از پذیرفتنش خود داری می کند. و به این ترتیب گمان نمی کنید که امکان رسیدن به حوالی رأس هرم رهبری برای ترک زبانان حتما کمتر است تا فارس زبانان؟ و آیا همین یک واقعیت را محرکی نمی دانید برای چه محرومیت ها و چه کینه ها که آخرین آن ها قضیه دموکرات فرقه سی بود؟ یا توجه کنید به شهریار، شاعر غزلسرای معاصر، که بعنوان شاعر دست اول در زبان ترکی شناخته شده است و حیدربابایه سلام او قابل قیاس است با افسانه نیما، اما بعنوان شاعر فارس زبان غزلسرای دست سوم یا چهارمی است. و تازه او در دوره ای تحصیل می کرده که چنین تحریمی بر زبان ترکی سایه نینداخته بود و اکنون بزرگترین خطر تحریم ترکی این است که در آینده دیگر هیچ شاعر و نویسنده ای از آن خطه نخواهیم داشت. اگر توجه کنیم که زبان ادبیات، زبان صمیمیت و کودکی و گهواره و دامان مادر است و نه یک زبان دوم که زبان رسمی حکومتی و دولتی است، می توانیم توضیح بدهیم وضع شهریار را. ولی چه بایست کرد برای جوان شاعر و نویسنده معاصر ترک زبان که برای انتشار آثار خود به مطبوعات باکو و استامبول پناه نبرد و آیا تصدیق نمی کنید که باتوجه به اینکه ابزار کار روشنفکری کلام و زبان است به این طریق قدرت روشنفکری 6-7 ملیون ترک زبان مملکت یا در نطفه خراب می شود یا وسیله عرض وجود نمی یابد یا اگر یافت به کجرویی می افتد؟ توجه کنید به تمام الفباء اصلاح کنندگان و زبان پیرایندگان – از فتحعلی آخوندوف بگیر تا باغچه بان و کسروی که همه تر کند و آذربایجانی. و به احتمال قریب به یقین چون که هرکدام ایشان فارسی ما را نمی فهمیدند، خواستند فارسی مخصوص بسازند که خود می شناسند و می سازند. نیز توجه کنید به اغلب رجال آذربایجانی به حدود رأس هرم رهبری رسیده، که اغلب در کار خود ناکام مانده اند، اگر کجرو واشتباه کار و خطا کننده و خائن در نیامده باشند. نیز توجه کنید به این که عوامل محرک اصلی در داخل حزب توده و دموکرات فرقه سی مهاجران بودند. نیز توجه کنید به تند روی های آن دسته از روشنفکران ترک زبان که برای نفوذ در حوزه رهبری چه سخت تر از ما از ریشه های خود می کنند و چه مقلدان دست اولی می شوند برای غربزدگی. نیز توجه کنید به این که آذربایجانی جماعت عین یهودیات چه مقتصد از آب درآمده است. چرا که فعالیت فرهنگی را از او گرفته ایم و تنها فعالیت او را در مسائل مادی آزاد گذاشته ایم. مهمترین دلیل این امر حضور بازوی کاری کارگران آذربایجانی است در تمام چهل سال اخیر در تمام نهضت های ساختمانی مملکت. سراسر راه آهن و سدها و ساختمان ها به دست عمله خلخالی و اردبیلی ساخته شده و هرچه راه است و آسفالت و پیمان کاری است. هم اکنون کار فنی لوله کشی تهران انحصاراً به دست ایشان می گردد. وقتی یک مجموعه انسانی را از دسترسی به کتاب و روزنامه و کلاس و فرهنگ محروم کردی و ایشان را بازداشتی از این که شرکت کننده در بده و بستان به عالم علم و فرهنگ، یا متوجه فعالیت بدنی صرف می شود (در صورت عمله و سرباز و ژاندارم و هر نوع مأمور اجرای دیگر ) یا متوجه فعالیت های ذهنی غیر فرهنگی. یعنی که اقتصاد دان می شود و دوم سوم بقالی های دوـنبش تهران را در اختیار می گیرد. و بدتر از این وقتی از بکار بردن زبان مادری ایشان در، حتی رادیو، خودداری کردی جذبه رادیوهای خارج از مرز که به زبان مادری ایشان سخن می گویند بالا می رود. هم اکنون 90 درصد آذربایجانی های شهر نشین که رادیو دارند باکو را می گیرند. صرف نظر از این که نسبت مصرف رادیو در آذربایجان بسیار کمتر است تا مثلاً در گیلان و مازندران. و در دهات آذربایجان کمتر می بینی قهوه خانه ای را که رادیو داشته باشد. چرا که زبانش را نمی فهمند و اگر باکو را هم بگیرند، لابد ژاندارم مزاحم است. ناچار این ابزار بزرگ ارتباطی برای 6-7 ملیون آذربایجانی، بیکار مانده و اگرهم رابطه ایجاد می کند با این سمت و تهران نیست، با باکو است. نتیجه فرعی این قضیه این که رادیو نتوانسته در روستای آذربایجان جانشین موسسات مذهبی بشود. و به همین دلیل مؤسسات مذهبی در آذربایجان هنوز به قدرت و قوت خود در زمان صفوی برقرارند. چرا که به زبان ترکی روضه می خوانند و سینه می زنند و قمه زنی هنوز در اردبیل رایج است و هر دهی یکی دو مسجد دارد بزرگ تر و زیباتر و پر ثروت تر از مساجد شهری و تنها در مهمان خانه های آذربایجان است که می بینی مهر نماز پشت پنجره یا روی بخاری گذاشته اند و حیف که آماری در دست نیست و گرنه میشد نشان داد که قسمت اعظم طلبه های قم از نواحی ترک نشین می آیند یا دست کم می شد نشان داد که نسبت طلبه های آذربایجانی سخت بیشتر از اهالی دیگر نقاط است. هنوز در خوی و اردبیل حتی تبریز بدتراز قم،زنان نمی توانند بی حجاب به کوچه بیایند. هنوز دسته های عزاداری آذربایجانی ها چه در تهران و چه در سراسر شهرهای شمال و مازندران که بازار و کسبش در اختیار آذربایجانی ها است و چه در خود تبریز و دیگر شهرهای آن ولایت، بزرگترین دسته ها است و عکس العمل این همه، آنکه آذربایجانی از محل گریخته و به تهران و دیگر نقاط غیر ترک نشین مملکت رفته، چنان قرتی غربزده و لا مذهب و بی بند و بار است که نهایت ندارد.
و به این ترتیب تن روشنفکری مملکت کاسته است و حاصل روشنفکری مملکت به آذربایجان دسترسی ندارد. یا به عکس. و من حتم دارم که بزرگترین نسبت بی سوادی (که خود مشکل اول روشنفکران بود) در آذربایجان است که به قوه دو از مدرسه محرومند. آنکه فارس است اگر به مدرسه راه داشته باشد، به هر صورت کوره سوادی پیدا خواهد کرد، ولی آذربایجانی ترک علاوه بر مشکل دسترسی نداشتن به مدرسه، به مدرسه هم که رفت نه زبان معلم فارس را می فهمد نه از خط و ربط کتاب درسی سردر می آورد. او که آب و نان را شش هفت سال تمام سو و چورک شنیده، حالا می بیند توی کتابش دو شکل است با دو کلمه غریبه. او به جای اینکه تصویر صوتی یک کلمه مأنوس را به تصویر بصری اش درآورد و بشناسد، مجبور است تصویر صوتی و بصری یک کلمه نا مأنوس را در مقابل فلان مفهوم ذهنی خود بپذیرد. و این پی اول است که خراب گذاشته می شود. و این سوء تفاهم همچنان هست تا آخرین سالهای تحصیلی و تا آخرین سالهای عمر. با توجه به تمام این عواقب آیا نرسیده است روزی که حکومت ما از سیاست وحدت ملی مفهوم والا تر و وسیع تری را در نظر بیاورد؟ و به صورت های برازنده تری برای قرن بیستم در این زمینه ها عمل کند؟ بخصوص که خطر سیاسی و ایدئولوژیک جذبه فراسوی مرزی از بین رفته و تنها جذبه زبانی اش باقی مانده، براحتی می توان مثلاً دانشگاه تبریز را به صورت مرکز آموزش علوم و فرهنگ به زبان ترکی در آورد. چرا که در آن سوی مرز گرچه ترکی رسمی است، اما به خط روسی می نویسندش و در آن سوی دیگر مرز نیز که ترکیه است، ترکی را به لاتین می نویسند. گرچه هنوز به رشید بهبوداوف خواننده قفقازی که به عنوان مبادله هنرمند به ایران می آید، جواز نمی دهند که در تبریز برنامه اجرا کند یا فوتبالیست های آذربایجانی روس که می آیند فقط در تهران برنامه اجرا می کنند یا علی اوف مستشرق روس ناله دارد که چرا نمی گذارند در تبریز هم چند صباحی سر کند . اما باید توجه داشت که علت جذبه در کجا است؟ اگر حکومت های ما متوجه باشند که جذبه اصلی آذربایجانی جماعت نسبت به آن طرف مرز قضیه زبان است و اگر اجازه بدهندکه در آن ولایت زبان اول، زبان مادری باشد و زبان اجباری بعدی زبان فارسی، دیگر همه این ناراحتی ها برخاسته است. من اگر اغراق نکرده باشم می خواهم بگویم که صرف نظر از دیگر عوامل اقلیمی و جغرافیایی و تأثیر سیاست های بین المللی تمام بحران های آذربایجان ناشی از مسأله زبان است. درست است که آذربایجان بزرگترین ولایت ایران است که با تکیه به ثروت خود( کشاورزی و دامداری) می تواند بی نیاز به درآمد نفت به سر ببرد، اما اگر اجازه بدهیم که در حوزه مسائل فرهنگی بی نیاز به یک زبان غیر محلی و غیر مادری مدرسه و مطبوعات و فرهنگ خود را اداره کند، دیگر هیچ وحشتی از جذبه احتمالی فراسوی مرزی در میان نیست. گذشته از این که، تن روشنفکری مملکت از این راه چه فربهی ها که بهم خواهد زد.
من می خواهم در پایان این فصل دیگر که از مشکلات روشنفکری در ایران بر شمرده ام صراحت بیشتری در کار بیاورم و بگویم که از آغاز پیدایش مفهوم ملیت یعنی از اوان مشروطیت تا کنون، حکومت تهران اگر نه از نظر سیاسی و اقتصادی، ولی حتما از نظر فرهنگی، آذربایجان را مسعمره خویش می دارند و اولین نتیجه سوءِ این استعمار فرهنگی، کشتن فرهنگ ترکی در حوزه آذربایجان. وبه این مناسبت کلام را به «امه سه زر» می دهم که شاعری است سیاه پوست و در این زمینه چه دردها که به دل دارد:
هر فرهنگی برای اینکه شکفته شود نباز به چهار چوبی دارد و ساختمانی. اما مسلم است که عناصری که زندگی فرهنگی خلق استعمارزده را می سازد، در رژیم استعماری یا از بین می روند و یا فاسد می گردند. این عناصر البته در وهله اول عبارتند از تشکیلات سیاسی (...) عنصر دیگر زبانی است که خلق به آن حرف می زند. زبان را ( روانشناسی منجمد) گفته اند. زبان بومی ازآنجاکه دیگر زبان رسمی، زبان اداری، زبان مدرسه ای و زبان فکری نیست به قهقرا می رود، و این پسروی مانع رشد آن می شود و حتی گاه به نیستی تهدیدش می کند(...) وقتی فرانسوی ها قبول نمی کنند که زبان عربی در الجزایر و زبان ماداگاسکاری زبانهای رسمی باشند، مانع از این می شوند که در شرایط دنیای نوین این زبان ها تمام نیروی بالقوه خود را به فعل در آوردند. و از این راه به فرهنگ عربی و ماداگاسکاری ضربه میزنند .

http://www.qaynaq.com

ارسلان آذربایجانلی بازدید : 2210 چهارشنبه 26 خرداد 1389 نظرات (1)
 

قلعه بابک

قلعه جاویدان ، قلعه جمهور یا دژبذ معروف به قلعه ی بابک در 3 کیلومتری جنوب غربی کلیبر واقع شده است و 2300 تا 2600 متر از سطح دریا ارتفاع دارد . این قلعه بر فراز کوهستانی به نام جمهور واقع شده و دره هایی به عمق 400 تا 600 متر از هر سو آن را در برگرفته است . برای رسیدن به این قلعه تنها از یک سو و فقط یک راه مال رو وجود دارد.

در کاوش های باستان شناسی آثار بسیاری از این قلعه به دست آمده است .).اجتماع در روز تولد بابک خرمدين, در دومين جمعه تيرماه را روز مناسبي براي نشان دادن ارادة ملّي مردم آذربايجان در مورد خواسته­هاي بحق و قانوني تشخيص دادند و از سال ۱۳۷۹ , صدها هزار نفر از اقشار مختلف مردم در پاي قلعه بابک واقع در نزديکي "کليبر" در آذربايجان شرقي گردآمده و با اجتماع عظيم خود علاوه بر اجراي برنامه­هاي فرهنگي و هنري, خواستار به اجرا در آمدن اصول ۱۵, ۱۹ و ۴۸ قانون اساسي شدند.

در سال ۱۳۸۰ , اجتماع در اين قلعه را بيشتر از ۳۰۰ هزار نفر گفتندو در سال ۱۳۸۱ حضور مردم در پاي قلعه و در دومين جمعه تيرماه را بين ۴۰۰-۵۰۰ هزار نفر حدس زدنداز طریق تبریز- اهر- کلیبر، سه مسیر برای صعود به قلعه پیشنهاد می‌گردد. 1- مسیر هتل بابک-قلعه- هتل بابک ( آسانترین مسیر ). 2- مسیر هتل بابک- قلعه- قلعه دره سی ( در مسیر برگشت به قلعه دره سی از جنگل زیبای قلعه درسی عبور خواهید کرد . 3- مسیر قلعه دره سی- قلعه- قلعه دره سی (این مسیر بهترین مسیر برای صعود به قلعه بوده و برای اشخاصی که از آمادگی بدنی نسبتاً بالایی برخوردار می‌باشند توصیه می‌گردد).

 

قلعه آوارسین

قلعه آوارسین که در 5/22 کیلومتری سمت جنوب خداآفرین و 11 کیلومتری جاده ی اهر – کلیبر واقع شده است .این قلعه دارای 5 برج مدور برای نگهبانی است و بلندترین برج آن به ارتفاع بیش از 800 متر از ته دره ، در جبهه غربی هنوز پابرجاست . این قلعه احتمالاَ از استحکامات دفاعی بابک خرمدین در منطقه قره داغ آذربایجان بود .

 

قلعه انداب جدید

قلعه انداب جدید در دو کیلومتری جنوب روستای قلعه باشی واقع است. لازم به یادآوری است که روستای قلعه باشی،خود در داخل یک قلعه ی قدیمی بنا شده است و از دیوارهای باقی مانده مشخص است که خود این روستا در زمان های گذشته قلعه بود . اسم این روستا خود مؤید این امر است.

قلعه پشتو

قلعه تاریخی پشتو بر روی یکی از کوه های بلند به نام " هشته سر " ( هشت سر ) در 12 کیلومتری بخش هوراند و 50 کیلومتری شمال شرقی اهر واقع است .

این قلعه تنها یک راه باریک برای ورود دارد و در سه سمت دیگر آن پرتگاه های مخوفی دیده می شود که قلعه را نفوذ ناپذیر ساخته است . قلعه پشتو بسیار قدیمی است. این قلعه یکی از دژهای مورد استفاده بابک خرمدین بود.

قلعه جوشین

این قلعه در 26 کیلومتری غرب ورزقان و 6 کیلومتری روستان جوشین واقع شده و راه دسترسی آن بسیار سخت و کوهستانی است . سفال هایی که در محوطه این قلعه پیدا شده ، آثاری از ادوار قبل از اسلام و دوران اسلامی تا قرن ششم هجری قمری را شامل می گردد .

 

قلعه سن سارود

این قلعه در 26 کیلومتری شمال مرند در روستای هرزند و بر روی تپه ای سنگی و مرتفع قرار دارد . در بخش شرقی قلعه،تخته سنگ های بزرگی وجود دارد که آثار باقی مانده،از جمله قسمت هایی از حصارهای دفاعی قلعه و برج های نیم استوانه ی پیش آمده ی آن و بقایای بنای قلعه ، قرون هفتم و هشتم را نشان می دهد.

 

قلعه ضحاک - عجب شیر

قلعه ضحاک یا داش قلعه در 28 کیلومتری عجب شیر در ساحل شرقی دریاچه ارومیه و در 95 کیلومتری جنوب تبریز واقع است. آثار برجای مانده از برج های نیم استوانه ای به نام دروازه ی قلعه و پوشش دیوارها که از سنگ های مکعب مستطیی است ، سفال های به دست آمده از این قلعه مربوط به سده های ششم و هفتم هجری است.

 

قلعه ضحاک - هشترود

این قلعه به فاصله 28 کیلومتری جنوب شهرستان هشترود بر بالای تونل راه آهن تهران – تبریز در وسط دو رودخانه " قرانقو " و " شورچای " واقع شده است.

با توجه به سفال های سطحی و آثار معماری به جای مانده، قدمت این قلعه را می توان به هزاره دوم پیش از میلاد نسبت داد . این قلعه تا دوره تیموریان مورد استفاده بود .

قلعه ضحاک همان قلعه اژدهاک دوره ماد است و آثار دیوارهای اورارتویی در نقاط مختلف قلعه به چشم می خورد . ابعاد این قلعه به وسعت 11 در دو کیلومتر، آنرادر شمار یکی از بزرگ ترین قلعه های تاریخی آذربایجان قرار داده است.

 

قلعه قیز قالاسی

این قلعه و غار مجاور آن از آثار تاریخی دیدنی مراغه محسوب می شود که در 20 کیلومتری جنوب غرب مراغه و در جنوب دره ی عمیق کوه های گوی داغ ( کوه کبود ) واقع شده است.

طول غار مجاور قلعه قیز قالاسی حدود 35 متر ، عرض آن 24 متر و ارتفاع آن حدود 20 متر است . ارتفاع کلی این غار و قلعه نسبت به دره ی عمیقی که در مقابل آن وجود دارد ، حدود 1800 متر تخمین زده می شود .در ارتفاعات پشت قلعه ، باقی مانده ی حصاری خشتی دیده می شود.

 

قلعه کردشت

یکی از قلعه های تاریخی آذربایجان که در حاشیه رود آراز و در روستای کردشت جلفا واقع شده ،قلعه کردشت نام دارد. این قلعه از نظر اهیمت نظامی و تاریخی به ویژه در دوره حکومت عباس میرزای قاجار نایب السلطنه فتحعلی شاه در آذربایجان بسیار مورد توجه و یکی از مراکز فرماندهی سپاهیان وی در جریان جنگ های ایران و روس بود . این قلعه در بالای تپه ای صخره ای ساخته شده و در ارتفاعات آن شش برج نگهبانی وجود داشت که هنوز بخشی از این برج ها و حصارهای آن پابرجاست.

 

قلعه گاوور گوهر

بقایای این قلعه که مربوط به دوره ی اورارتویی است در 45 کیلومتری شرق جلفا و در کنار رود آراز دیده می شود.

بخشی از دیوارهایی که از قلعه باقی مانده است ، در بعضی از نقاط دارای برجستگی های مضاعفی در گوشه ی آنها است. ارتفاع این قسمت ها تا سه – چهار متر می رسد.

تعدادی سفال نیز از این قلعه به دست آمده که به اواخر دوره ی اورارتویی تعلق دارد .

علاوه بر اینها تعدادی اشیای گلی مربوط به قرن ششم پیش از میلاد و برخی نیز مربوطبه دوره های ساسانی و اسلامی یا ارمنی از این قلعه به دست آمده است.

قلعه ی گوهر کوچک ترین تک بنایی است که از دوره ی اورارتو تاکنون در ایران شناخته شده است . با توجه به بنای قلعه در بالای تپه ، گمان می رود که این قلعه در اصل پایگاهی نظامی بودهاست.

 

قلعه نقدوز ( نودوز )

این قلعه بر فراز قله مرتفعیمشرف به رودخانه ی اهرچای در روستای نودوز در فاصله 35 کیلومتری شرق اهر جای دارد . برج های دیده بانی برجای مانده از قلعه،11 تا 9 متر ارتفاع دارند و از سنگ های رسوبی آجری ساخته شده اند.

برای تأمین آب اشامیدنی ساکنین قلعه ، تعدادی حوضچه در بدنه سنگی کوه تعبیه شده بود که از آب باران پر می شد و به مصرف ساکنین می رسید.

 

قلعه هلاکو ( آق گنبد )

این قلعه در جزیره ی اسلامی ( شاهی سابق ) بزرگ ترین جزیره مسکونی دریاچه اورمیه واقع است. قلعه هلاکو بالای کوهی در این جزیره ساخته شده و احتمالاَ قبر هلاکو و برخی از سرداران مغول در این قلعه جای دارد.

 

در آذربایجان شرقی قلعه های تاریخی دیگری وجود دارد که نام آنها آورده می شود :

قلعه پیغام کلیبر، قلعه کلهر، قلعه قیزلار،قلعه سی بناب ، قلعه داشلوجا ، قلعه قره جالو ، قلعه شربیت ، قلعه شیشه ، قلعه شیور ، آغجه قلعه ، رواسجان ، قلعه اورنگ ، قلعه زنگ ملک ، قلعه جنگل آباد ، قلعه گوررشت آباد قدیم ، قلعه گوورشله ران ، دمیر قلعه شله بران ، قلعه پشتاب ، قلعه آوالان ، قلعه میدانلار، قلعه ممشلو ، قلعه دوم ممشلو ، قلعه کندی گرمادوز ، قلعه وینق ، قلعه آغویه ، قاطر قلعه ی جانانلو ، آغجه قلعه ورزقان ( حسن آباد ) ، قلعه سقندل ( سقین دل ) ، قلعه هلاکو مرند.

 

لازم به توضیح است که قلعه های نام برده مربوط به استان آذربایجانشرقی است

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 2
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 5
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 7
  • بازدید سال : 23
  • بازدید کلی : 1,474